لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان هشت سال افتخار و آدرس defae8sale.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوندهای روزانه
دیگر موارد

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 98
بازدید کل : 1932
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

چند نکته جالب از خاطرات یک شهید 16 ساله !!
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
جمعه 11 مهر 1393

چند نکته جالب از خاطرات یک شهید 16 ساله !!

نوجوانان شهید در دوران دفاع مقدس آنچنان به انوار تابناك الهی چنگ انداخته بودند كه حتی عالمان و فقیهان هم آرزوی داشتن یك لحظه از حالات معنوی آنها را داشتند.

این نوجوان و جوانان شهید همان هایی هستند كه در مسیر رسیدن به معشوق ابدی، با ابزار تقوای الهی ره صد ساله را یك شبه پیمودند و رسیدند به جایی که امروز برای بسیاری از ما دست نیافتنی می نماید.

خواندن بخشی از یادداشت های یك شهید شانزده ساله به نقل از وبلاگ یاد لاله ها شاید برای لحظاتی ما را به فکر فرو برد که کجاییم و چه می کنیم:

راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده، می نویسد: در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.

گناهان یک روز او عبارت بودند از:

• سجده نماز ظهر طولانی نبود.
• زیاد خندیدم.
• هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.

راوی در سطر آخر افزوده بود که: دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم… !

زندگينامه شهيد محمد على رجايى
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
پنج شنبه 10 مهر 1393

شهيد محمد على رجايى ، در سال 1312 هجري قمري در شهرستان قزوين متولد شد، تحصيلات ابتدايى را تا اخذ گواهينامه ششم ابتداى در همين شهرستان به انجام رساند. در سن چهار سالگى از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تكفل مادر مهربان و منيع الطبع قرار گرفت . در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و سال بعد يعنى در 1328 وارد نيروى هوايى شد. در مدت 5 سال خدمت در نيروى هوايى ، دوره متوسطه را با تحصيل شبانه گذراند، سپس در سال 1335 به دانشسراى عالى رفت و به سال 1338 دوره ليسانس خود را در رشته رياضى به پايان برد و به سمت دبير رياضى به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتيب در شهرستانهاى خوانسار، قزوين و تهران به تدريس ، اشتغال ورزيد.
شهيد رجائى در مدت تدريس ، هميشه آموزگارى دلسوز، پركار و شايسته بود و ضمن تدريس ، به فرا گرفتن علوم اسلامى و انجام فعاليتهاى سياسى همت مى گماشت . در سال 1340 به عضويت نهضت آزادى در آمد كه منجر به دستگيرى وى (در ارديبهشت 1342) و پنجاه روز زندان شد. پس ‍ آزادى از زندان با شهيد باهنر به سازماندهى مجدد هيات موتلفه پرداخت و براى پرورش افرادى كه بتوانند نبردى مسلحانه را اداره نمايند به اعزام داوطلبانى به جبهه فلسطين دست زد. در همين رابطه و براى تكميل برنامه مزبور (در سال 1350) خود شخصا به خارج از كشور سفر كرد. ابتدا به فرانسه و تركيه رفت و از آنجا عازم سوريه شد.
شهيد رجايى همگام با فعاليتهاى سياسى لحظه اى نيز از خدمات فرهنگى غافل نبود از آن جمله تدريس در مدارس كمال و رفاه ، همكارى با بنياد رفاه و تعاون اسلامى با همكارى شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتى و شهيد دكتر باهنر و آيت الله هاشمى رفسنجانى .
ايشان با نهايت شجاعت و شهامت مدت دو سال ، در زندانهاى انفرادى رژيم پهلوى انواع و اقسام شكنجه ها را تحمل نمود و چون كوهى استوار مقاومت كرد. در اثر اين مقاومتها او را به زندان قصر و سپس به اوين فرستادند. او در زندان به ماهيت واقعى منافقين پى برد و از آنها تبرى جست . دوران زندان مجموعا چهار سال به درازا كشيد و شهيد رجائى در سال 1357 با اوج گيرى انقلاب اسلامى همراه ديگر زندانيان سياسى آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سياسى و فرهنگى گرديد و به اتفاق عده اى از همكارانش براى بسيج و سازماندهى مبارزات مخفى معلمان مسلمان ، تلاش گسترده اى را آغاز كرد و موفق به ايجاد انجمن اسلامى معلمان شد. او در راه پيماييهاى عظيم سال 1357 مخلصانه و با تمام توان كوشيد و نقش ‍ موثرى در فعاليتهاى تبليغاتى آنها داشت .
شهيد رجائى پس از پيروزى انقلاب اسلامى و در سال 1358، مسئوليت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتى كردن كليه مدارس شد. سپس به عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى انتخاب گرديد و به دنبال تمايل مجلس شوراى اسلامى در تاريخ 18/5/1359 به عنوان اولين نخست وزير جمهورى اسلامى ايران به مجلس معرفى و با راى قاطع به نخست وزيرى انتخاب شد. شهيد رجائى در اين مسئوليت خطير، على رغم اين كه به فاصله بسيار كوتاهى با توطئه عظيم استكبار جهانى در ايجاد جنگ تحميلى از سوى رژيم صدام روبرو شد و همچنين كارشكنى هاى بنى صدر و متحدانش و خرابكاريهاى منافقين و ساواكيها را در پيش رو داشت ، اما توانست به بهترين وجه از عهده انجام وظايف و مسئوليتهاى سنگين خود بر آيد.
به دنبال عزل بنى صدر از رياست جمهورى ، شهيد رجائى با راى اكثريت مردم محرومى كه شاهد تلاشهاى صادقانه ((اين فرزند صديق ملت و مقلد با وفاى امام ((ره )) بودند به رياست جمهورى انتخاب شد. دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى كه توان تحمل وجود اين مايه اميد مستضعفان و عنصر ارزشمند و دلسوز را نداشتند در هشتم شهريور ماه 1360 او را به همراه يار قديمى اش شهيد باهنر در انفجار دفتر نخست وزيرى به شهادت رساندند.

[يادش گرامي باد]

ماجرای جالب خواستگاری یک شهید دفاع مقدس
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
چهار شنبه 9 مهر 1393

شهید ابوالفضل یعقوبی فرزند یعقوب در تاریخ ۴۴/۵/۲ در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود. در تاریخ ۶۴/۱۱/۲۷ در منطقه عملیاتی فاو در عملیات والفجر ۸ به فیض رفیع شهادت نایل آمد. «ابوالفضل باوفا»دوست شهید ابوالفضل یعقوبی به نقل از خود شهید این خاطره را تعریف می کند:

در قسمت تبلیغات اداره بنیاد شهید شهرستان اردبیل کار می‌کردم. گاهی از بسیج ادارات عازم جبهه می‌شدیم.
اوایل اسفند‌ماه ۱۳۶۴ شمسی بود. حدود سه ماه می‌شد که از جبهه برگشته بودم، مشغول تکثیر عکس عزیزانی بودم که تازه به شهادت رسیده بودند و قرار بود در یکی دو روز آینده تشییع شوند.
ناگهانی عکسی توجه مرا به خود جلب کرد. تازه با او آشنا شده بودم، خوب می‌شناختمش. در حالی که به عکس نگاه می‌کردم، بی‌اختیار اشک می‌ریختم. یاد روزی افتادم که با او آشنا شده بودم. یاد لحظاتی که برای ایجاد معبر، نی‌زارها را با هم قطع می‌کردیم.
مرداد ماه هزار و سیصد و شصت و چهار بود، از طرف بسیج سپاه پاسداران جهت شرکت در عملیات در منطقه‌ی هورالعظیم حضور داشتیم.
هر روز چند نفر از بسیجیان را جهت همکاری با نیروهای اطلاعاتی به خاک دشمن می‌بردند. روزی با تعدادی از بچه‌ها جهت شناسایی خط مقدم و قطع‌ نی‌زارها جهت ایجاد معبر برای عبور قایق‌های تندروی موتوری عازم خط مقدم شدیم. بعد از سه ساعت در نزدیکی خط مقدم به اسکله‌ای شناور که روی آب بود رسیدیم.
از آنجا به بعد را باید با بَلَم طی می‌کردیم. ما را به یکی از نیروهای اطلاعاتی منطقه که جوانی برومند و خوش سیما بود و تبسم به لب داشت تحویل دادند. جوان‌برومند مسئول محور و فرمانده گروهان بود. همگی سوار بلم‌ها شده از لای نیزارها به خط مقدم هدایت شدیم.

وقتی دیدیم فرمانده به زبان محلی صحبت می‌کند، خوشحال شدیم. بعد از کمی صحبت متوجه شدیم که او نیز از همشهری‌های ماست و اسمش ابوالفضل است.

در حالی که گرم گفت و گو بودیم، از لابه‌لای نیزارها به طرف دشمن حرکت می‌کردیم. بعد از یک ساعت پارو زدن به منطقه‌ی حساسی رسیدیم. گلوله‌های بی‌هدف عراقی‌ها از بالای سرمان رد می‌شدند. صدای عراقی‌ها که با هم صحبت می‌کردند به وضوح شنیده می‌شد. برای اینکه صدای پارو زدن ما را نشنوند، پاروها را جمع کردیم و در داخل بلم‌ها گذاشتیم. آرام با گرفتن نیزارها بلم‌ها را پیش می‌راندیم.

ما که در اولین حضورمان در آن نی‌زارها، کمی دلهره‌ داشتیم، ولی ابوالفضل عادی رفتار می‌کرد؛ انگار نه انگار که در منطقه‌ی عراقی‌هاست. در چهره‌اش اصلا نگرانی و اضطراب و ترس دیده نمی‌شد. او بارها در لای همین نیزارها به کمین دشمن رفته، وجب به وجب منطقه را مثل کف دستش می‌شناخت.
دلهره‌ی من از این بود که در آن مکان هیچ جان‌پناه و سنگری نبود و اگر دشمن از حضورمان مطلع می‌شد کارمان تمام بود.

تنها چیزی که به ما روحیه می‌داد لبخند و تبسم جاودانه‌ی ابوالفضل بود. هیچ وقت در آن موقعیت نیز ندیدم که گل لبخند در لبانش پرپر شود. با روحیه‌ی نترس و شجاعی که داشت ما را از نگرانی در می‌آورد.
بعد از ساعت‌ها تلاش‌ با هدایت و فرماندهی ابوالفضل، نی‌ها را قطع کرده و چندین معبر در لای نیزارها جهت حرکت قایق‌های تندرو که قرار بود عملیات از آن منطقه صورت گیرد ایجاد کردیم و خوشحال از موفقیت در این عملیات، راهی پشت جبهه شدیم.

در راه از سخنان فرمانده متوجه شدم که از نیروهای اطلاعاتی سپاه پاسداران شهرستان اردبیل است. بعد از کلی گفت‌وگو پرسیدم:

آیا ازدواج کرده‌ای یا نه؟!
گفت: نه، هنوز ازدواج نکرده‌ام، مجرد هستم.

علتش را پرسیدم، لبخند زد!
از خنده‌اش متعجب شده، مصمم شدم حتما دلیل خنده و ازدواج نکردنش را بدانم.

وقتی اصرارهای مرا دید گفت:

بیچاره مادرم! مدتی است که گیر داده باید حتما ازدواج کنی! مادرم از ترس شهادت، می‌خواهد ازدواج کنم تا شاید به خاطر عروسش هم که شده دست از جبهه دست بردارم . به خاطر این، همه فکر و ذکرش این شده تا مرا سروسامان دهد. این است که هر وقت به مرخصی می‌روم می‌گوید، حتما باید این بار ازدواج کنی. من هم تصمیم گرفته‌ام تا جنگ تمام نشده ازدواج نکنم و تا پیروزی در جنگ در جبهه بمانم. بار آخر که به مرخصی رفته بودم پایش را در یک کفش کرد و گفت که حتما باید این بار ازدواج کنی.
از من خواست نشانی دختری را به او بدهم تا به خواستگاری‌اش برود. هر چه کردم تا موضوع خواستگاری را عوض کنم نتوانستم.
زیرا این بار با دفعه‌ای دیگر فرق می‌کرد. مادر تصمیم گرفته بود به هر نحوی شده از من نشانی دختری را بگیرد تا از آن دختر برایم خواستگاری کند.
بعد از ساعت‌ها پافشاری، ناچار برای اینکه این قضیه را تمام کنم، نشانی الکی را در قریه نیار به او دادم.
اسم و فامیلی دختر را از من پرسید، گفتم فامیلی‌اش را نمی‌دانم ولی اسمش مریم خانم است.
آن روز مادر خوشحال و خندان برای این که دختر را ببیند و از او خواستگاری کند، از خانه بیرون رفت. بعد از دو ساعت وقتی به خانه برگشت، دیدم عصبانی است. به قول معروف توپش پر بود.
مفصل با من دعوا کرد. در حالی که می‌خندیدم گفتم: ندادندکه ندادند! من که نمی‌خواهم ازدواج کنم. این نشانی را هم به خاطر این که شما را ناراحت نکنم، در اختیارتان گذاشتم.
مادر در حالی که دست از دعوا کشیده بود و همچون من می‌خندید گفت: آخر پسر نشانی‌ای که به من داده بودی، نشانی پیرزن نود ساله‌ای به نام مریم خانم بود. همه او را می‌شناسند با این کار پاک آبرویم را بردی!
آن روز با مادر به خاطر این خواستگاری کلی خندیدیم. با این کارم مادر فهمید که من در تصمیمی که گرفته‌ام، جدی هستم و تا پایان جنگ دست از جبهه نخواهم کشید و این چنین بود که در نهایت در منطقه‌ی عملیاتی فاو به اوج آسمان‌ها پر گشود.
نکات جالب جنگ 8 ساله
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
چهار شنبه 9 مهر 1393

دیروز آ.ن د ر سازمان ملل سخنرانی داشت.همون حرفای همیشگی.دیروز اززبان محصولی خوندم که احمدی نژاد  در جنگ مسول مهندسی رزمی یه لشگر بوده و در ٢عملیات نیمه موفق برون مرزی در زمان جنگ به اسم فتح ۴ و فتح ۵ که مشابهعملیات کرکوک بوده شرکت داشته.در زمان انتخابات گفته می شد که وی حتی یهساعت در جنگ نبوده و این مطالب برام جالب بود.

ضمنا من دیروز دنبال روز شمار جنگ بود که متاسفانه چیز جالبی به دست نیوردم

اما از جستجو هام  درباره جنگ نکته های زیر به دستم اومد:

1)      سال اول جنگ(1359):

 ما کاملا در جنگ ضعیف بودیم و عملیات های محدود ما همگی به شکست انجامید که اغلب توسط ارتش انجام می شد.ارتش به علت خروج نیروهای متخصص ناتوان بود و سپاه سازمان دهی درستی نداشت و فرماندهان آن بی تجربه بودن.مثلا محسن رضایی 35 سال داشت و یا فرمانده حسن باقری 25 سال داشت و همگی جوان بودند. در این سال فقط پیشروی عراق متوقف شد و اونها زمین گیر شدن ولی ما پیشروی نداشتیم.در این سال مقاوت 40 روزه رزمندگان خرمشهر با اشغال اون به پایان رسید

2)      سال 1360 کم کم با سازمان دهی سپاه و بسیج نیروهای مردمی و تلاش های صیاد شیرازی و حسنی سعدی در ارتش اوضاع ما بهتر شد تا اینکه این هماهنگی ها در سال های 1360 و 1361 به عملیات های بزرگ و موفقی مثل ثامن الائمه(شکست حصر آبادان) ، فتح المبین(آزاد سازی بخش وسیعی از ایران در غرب دزفول یعنی کرخه و حومه آن) و در نهایت نوار پیروز های  آن با عملیات بیت المقدس(فتح خرمشهر) به پایان رسید .

3)      ار ابتدای جنگ تا اواخر این 3 عملیات بزرگ عملیات های کوچک بسیار انجام شد ولی ایران تقریبا در اواخر همه سال های جنگ یک عملیات بزرگ تدارک می دید چرا که هوا در تابستان ها بسیار گرم بود و جبهه در تابستان اغلب آرام بود.

4)      از خرداد 61 نوار پیروزی های ایران متوقف شد و جنگ در حالت برابر تا 2- 3 سال قرار داشت و مناطق بسیاری مکررا دست به دست می گشت.

5)      با ادامه جنگ ،عراق مرتبا توسط شوروی و غرب بخصوص فرانسه تقویت نظامی شد و آمریکا هم کمک اطلاعاتی به عراق می نمود.

6)      همکاران ایران ، لیبی و سوریه کمک نظامی و موشکی می نمودند و کره شمالی  و گاهی چین به ما کمک می کرد.گهگاهی هم از اروپا کمک های نظامی می رسید و امریکا هم چندین بار موشک های محدودی در اختیار ایران قرار داد.

7)      اما عراق با وام های کویت و عربستان و کمک معنوی مصر و اردن و کمک نظامی شوروی به شدت قدرتمند شده بود و در اواخر جنگ به شدت از نظر امکانات نظامی بر ایران برتری داشت.

8)      در سال 1364 با هدایت هاشمی رفسنجانی و همکاری ارتش و سپاه دوباره با عملیات والفجر 8 شهر فاو به تصرف در آمد و ایران توانست برتری قابل توجهی به دست بیاره

9)      عملیات کربلای 4 به علت کمک اطلاعاتی امریکا به عراق لو رفت و نیمه کاره رها شد ایران کشته های بسیاری در این عملیات داد.همچنین در عملیات قادر در مرداد و شهریور 1364 به فرماندهی صیاد شیرازی حدود 400 تن از افراد لشکر 8 نجف سپاه که با ارتش همکاری می کردند هیچ وقت به خانه برنگشتند.حسن آبشناسان فرمانده تیپ  نیروهای ویژه(نوهد)  و 14 تن دیگر از شهدای عملیات قادر بود.

10)  در سال 1365 و 66 عراق با برتری تونست دوباره به تصرفاتی دست بزنه و فاو رو پس گرفت گفته می شه  استراتژی حرکت نیروها به جبهه شمال از سوی ایران باعث این شکست بود.

11)  عراق با کمک فرانسه به بمب های شیمیایی دست پیدا کرده بود و در فاو از اون بسیار استفاده کرد

12)  حدود 3000-5000 تن از نیرو های ایران در عملیات فاو شیمیایی شدند.عراق از گاز اعصاب در این سالها در حلبچه استفاده کرد.

13)  در سال 67 هم چند شهر از عراق به تصرف ما در اومد و عراق سعی کرد که خرمشهر رو تصرف کنه حتی به جاده اهواز خرمشهر هم رسید ولی نتونست اونو تصرف کنه.

14)  عراق بعد از اون در روزهای پایانی جنگ به کمک گروه منافقین سعی کرد بخش های از جبهه شمال رو تصرف کنه  حتی 2 شهر کرند  و اسلام آباد غرب رو هم تصرف کرد اما در تنگه چهار زبر گیر افتادند و با رشادت امیر صیاد شیرازی و سردار سلیمی و هدایت هاشمی رفسنجانی ظرف مدت کوتاهی شکست خوردند.بعد از پایان این واقعه بود که جنگ عملا به پایان رسید و عراق به مرز های بین المللی برگشت و صلح برقرار شد.

15)  امیر صیاد شیرازی در عملیت مرصاد هیچ گونه مسوولیت نظامی نداشت و فقط با عشق و علاقه به وطن هر کاری از دستش بر می اومد برای پیروزی در مرصاد انجام داد.

16)  سردار حسن باقری در سن 25 سالگی فرمانده یه لشکر سپاه بود

17)   عملیات بیت المقدس، 3 قرار گاه داشت قرار گاه فتح به فرماندهی سردار رشید، قرارگاه نصر به فرماندهی حسن باقری و قرارگاه دیگری به فرماندهی سردار صفوی.

18)  بیشترین فشار و ضربه نهایی و فتح خرمشهر رو حسن باقری انجام داد.البته اولین کسانی که وارد خرمشهر شدند شهید احمد کاظمی و شهید حسین خرازی بودند.در ارتش هم شهید منفرد نیاکی همتای رشید در ارتش بود و حسنی سعدی و صیاد شیرازی هم دیگر فرماندهان ارتش بودند.

19)   در حین عملیات والفجر 8 هواپیمای حاوی 8 نماینده مجلس و آقای محلاتی نماینده امام در سپاه در اثر حمله هواپیمای عراق سقوط کردند.

20)  در عملیات بیت المقدس قرار گاه نصر به اشتباه بروی خاکریز ایران(دژ ایران) پدافند کردند اما این مساله  مانع پیروزی ایران در این عملیات نشد

21)  خلاقیت های منحصر به فرد ایران در جنگ شامل : عملیات حمله به اچ 3 توسط ارتش در اوایل جنگ، عبور از اروند توسط غواصان در عملیات والفجر 8، زدن پل بروی اروند در حداقل زمان ممکن، عملیات برون مرزی کرکوک که به صورت پارتیزانی انجام شد، و خیلی موارد دیگر بود.

٢٢) عملیات بدر و کربلای ۴ بدترین شکست های ایران در دوران جنگ بود که کشته های بسیاری را به همراه داشت

٢٣) عملیات والفجر ٨ تاکتیکی ترین عملیات دفاع مقدس است

٢۴) مرتضی  قربانی فرمانده لشکر ٢۵ را باید فاتح راستین فاو دانست

٢۵) از رو ز ٣-۴  فتح فاو عزیز جعفری فرمانده  قرارگاه کل عملیات رو بر عهده گرفت

وصیت نامه ی شهید دکتر آوینی
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
چهار شنبه 9 مهر 1393

داستان های کوتاه و خواندنی از شهیدان به روایت جاماندگان .
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
سه شنبه 8 مهر 1393

** آجيل و ميوه جبهه
با كلي دوز و كلك از خانه فرار كردم و رفتم پايگاه بسيج. گفتند اول يك رژه در شهر مي رويم و بعد اعزام مي شويد. از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم و پشت يك عكس بزرگ از امام (ره) پنهان شدم. موقع حركت هم پرده ماشين را كشيدم تا آنها متوجه من نشوند. بعد كه از جبهه تماس گرفتم، پدرم گفت: برات آجيل و ميوه آورده بوديم كه ببري جبهه.

** هوالباقي
هرچه مي‌گفتي چيزي ديگر جواب مي‌داد. غير ممكن بود مثل همه صريح و ساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عمليات بود، سراغ يكي از دوستان را از او گرفتم چون احتمال مي‌دادم كه مجروح شده باشد، گفتم: راستي فلاني كجاست؟ كه گفت او را برده اند 'هوالشافي' و شستم خبردار شد كه چيزي شده و دوستمان را به بيمارستان برده اند.
بعد پرسيدم حال و روزش چطوره و او گفت 'هوالباقي'. يعني مي‌خواست بگويد كه وضعش خيلي وخيم است و مانده بودم بخندم يا گريه كنم.

** صدام، جارو برقيه
صبح روز عمليات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابي خسته بودند، روحيه‌ مناسبي در چهره بچه‌ها ديده نمي‌شد از طرفي حدود ۱۰۰ اسير عراقي را پشت خط براي انتقال به پشت جبهه به صف كرده بوديم براي اينكه انبساط خاطري در بچه‌ها پيدا شود و روحيه‌هاي گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوي اسيران عراقي ايستادم و شروع به شعار دادن كردم و بيچاره‌ها هنوز، لب باز نكرده از ترس شروع به شعار دادن مي‌كردند.
مشتم را بالا بردم و فرياد زدم: صدام جارو برقيه و اونا هم جواب مي دادند. فرمانده گروهان برادر قرباني كنارم ايستاده بود و مي خنديد. منم شيطونيم گل كرد و براي نشاط رزمنده ها فرياد زدم: الموت لقرباني
اسيران عراقي شعارم را جواب مي‌دادند. بچه‌هاي خط همه از خنده روده بر شده بودندو قرباني هم دستش را تكان مي‌داد كه يعني شعار ندهيد!
او مي‌گفت: قرباني من هستم 'انا قرباني' و اسيران عراقي هم كه متوجه شوخي من شده بودند رو به برادر قرباني كردند و دستان خود را تكان مي‌دادند و مي‌گفتند 'لاموت لاموت' يعني ما اشتباه كرديم.

روز شمار هشت سال جنگ تحمیلی
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
سه شنبه 8 مهر 1393
عملیات هوایی اچ 3
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
سه شنبه 8 مهر 1393

جزئیات عملیات غافلگیرانه ی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس که توسط 8 فروند هواپیمای جنگی و با 6000کیلومتر پرواز انجام شد و ضربه سختی به نیروهای متجاوز عراقی وارد کرد....

دیدن فیلم کمتر از 5 دقیقه

تک تیرانداز
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
سه شنبه 8 مهر 1393

داستان های کوتاه و خواندنی از شهیدان به روایت جاماندگان .
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
سه شنبه 8 مهر 1393

وقتش رسیده

شب بود. زیر چادر نشسته بودیم، حرف ازدواج شد. همه به هم تعارف می كردند، هر كس سعی می كرد دیگری را جلو بیندازد. یكی از برادران گفت:«ننه من قاعده ای دارد. می گوید هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون، موقع زن گرفتن است». وقتی این حرف را می زد كه علی پروینی فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود. همه خندیدم و یك صدا گفتیم:«با این حساب وقت ازدواج برادر پروینی است».

من كاظم پول لازم

تلگراف صلواتی بود، توصیه می كردند مختصر و مفید نوشته شود، البته به ندرت كسی پیام ضروری تلگرافی داشت. اغلب دوتا، سه تا برگه می گرفتند و همین طوری پر می كردند، مهم نبود چه بنویسند. مفت باشه خمپاره جفت جفت باشه! بعد می آمدند برای هم تعریف می كردند كه به عنوان چند كلمه فوری، فوتی و ضروری چه نوشته اند. دوستی داشتم كه وقتی از او پرسیدم :«كاظم چی نوشتی؟» گفت:«نوشتم بابا سلام. من كاظم پول لازم». گفتم:«همین؟» گفت:«آره دیگر. مفهوم نیست؟»

من جاسم هستم

در رودخانه نزدیك مقر آب تنی می كردیم. یكی از بچه ها كه شنا بلد نبود افتاد توی آب. چند بار رفت زیر آب و آمد بالا. شنا بلد نبود یا خودش را به نابلدی می زد خدا می داند، برادری پرید توی آب و او را گرفت، وقتی داشت او را با خودش می آورد بالا می گفت:«كاكا سالم هستی؟» و او نفس زنان می گفت:«نه كاكا سالم خانه است من جاسم هستم!»

قابلمه خورش

 فرمانده گروهانمان روزی ما را جمع كردند كه  برایمان صحبت كند. معمولاً این قبیل جلسات با عملیات آینده بی ارتباط نبود. در انتهای سخنرانی، گفتند«قبل از جاكن شدن ببینید چیزی كم و كسری نداشته باشید، جلوتر نمی توانیم تهیه كنیم». منظور ایشان وسایل شخصی و رزمی و سلاح و مهمات و سایر تجهیزات بود. یكی، دو، سه نفر راجع به وسایلشان سۆال هایی كردند و نشستند. از آن میان، پیرمردی برخاست، سید ابراهیم بود، كمك تداركات چی گروهان. گفت:«آقا ما قابلمه خورش نداریم!»

شیخ محمد

عراق قله شیخ محمد را تصرف كرده بود. در تبلیغات گردان برادری داشتیم به همین نام. وقتی كسی او را از دور می دید و صدایش می زد، هر كس می شنید می گفت:«دست عراق است، داد و فریاد نكن!»

آب بخور

موقع آموزش غواصی در آب بود و مثل خشكی، فرصت هایی هم برای رفع خستگی به شعار و شوخی می گذشت

ـ برادرا كی تشنه است؟(به جای شعار كی خسته است؟ كه جوابش می شد: دشمن)

ـ من!

ـ آّب بخور.(منظور آب غیر قابل شرب! و آن هم با دهان پر از تجهیزات!)

زبان سبز

زبان چه سبز و چه سرخ، نرم یا تند و بی مهابا، صریح و با اشاره و كنایه وقتی از غلاف صبر و سكوت بیرون آمد نماینده منویات قلبی گوینده است.

ـ شما تا به حال عصبانی شده ای؟

ـ كم نه.

ـ وقتی از كوره در بروی بدهانی هم می كنی؟

ـ تا دلت بخواد.

ـ مثلاً چه می گویی؟

ـ مرگ بر آمریكا!

كمی پایین تر

از مسئولات ستاد پشتیبانی آموزش و پرورش بود و با مسئول بسیج، كه از برادران سپاهی بود، صحبت می كرد.

ـ ما خاك كف پای بچه های بسیج هستیم.

ـ ما كمی پایین تر!(كنایه از این كه ما از خاك هم كم تریم. شعر سعدی : گفتی ز خاك بیش ترند اهل عشق من از خاك بیشتر نه كه از خاك كم ترین)

دسته گل ها
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
سه شنبه 8 مهر 1393

دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها
آسمان خون گریه کن در مرگ طوفان زادها

سخت گمنامید، اما ای شقایق سیرتان
کیسه می دوزند با نام شما شیادها

با شما هستم که فردا کاسه ی سرهایتان
خشت می گردد برای عافیت آبادها

با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم ای باران که می کوبی به طیل بادها

هان! بکوب اما به آن عاشق ترین عاشق بگو
زنده ای ای زنده تر از زندگی در یادها

مثل دریا ناله سر کن در شب طوفان موج
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها

مجموعه خاطرات شهید بابایی
نویسنده : محمدهادی وطن خواه
سه شنبه 8 مهر 1393

در سال 1329 در قزوین متولد شد . پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه در سال 1348 برای تحصیل در دانشکده خلبانی داوطلب شد . جالب اینکه در همان سال در رشته پزشکی قبول شده بود . اما خلبانی را به پزشکی ترجیح داد . شهید بابایی پس از طی مراحل مقدماتی آموزش خلبانی جهت تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد و در سال 1351 با موفقیت به ایران بازگشت .

شهید عباس بابایی

ایشان در7/5/1360 به درجه سرهنگ دومی ارتقا یافت و در 9/9/62 ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، مسئول معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش شد. شهید بابایی پس از اخذ درجه سرتیپی در 8/2/66 در نیمه مرداد ماه همان سال همزمان با عید قربان در حین عملیات به شهادت رسید . از این شهید 37 ساله سه فرزند به نامهای شلما ، حسین ، محمد به یادگار مانه است .

وقتی کلنل باکستر فرمانده پایگاه هوایی واقع در آمریکا به همراه همسرش عباس را می بینید که در ساعت 2 بعد از نیمه شب در محوطه چمن پایگاه مشغول دویدن است او را صدا زده و علت این کار را از او می پرسد که عباس در جواب می گوید : مسائلی در اطراف می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند . در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم . فردای آنروز در بولتن خبریایگاه هوایی ریس این مطلب توجه همه را به خود جلب کرد : دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را خودش دور کند . منظور شهید بی بند و باری اخلاقی و مفاسد موجود در آمریکا بوده است .

یکی از دوستان شهید بابایی او و همسرش را به میهمانی دعوت می کند و با توجه به شناخت و روحیات شهید به دروغ به او می گوید که میهمانی ساده و مختصر است در حالیکه آن میهمانی به مناسبت سالگرد ازدواج میزبان فراهم شده بود . همسر شهید بابایی نقل میکند : پس از ورود به مجلس و مشاهده وضع زننده حاکم بر آن یک لحظه عباس را دیدم که صورتش سرخ شده است . او کم کم تحمل خود را از دست داد و با عذرخواهی از دوستش مجلس را ترک و به طرف خانه حرکت نمودیم . وقتی وارد خانه شدیم بغض عباس ترکید و دائم خود را سرزنش می کرد . بعد از چند لحظه وضو گرفت و شروع به خواندن قرآن کرد . او قرآن می خواند و گریه می کرد . او از این ناراحت بود که چرا در آن مهمانی شرکت کرده و با خواندن قرآن می خواست قلب و روح خود را آرام کند و تسلی بخشد .

نمازهای عباس با آرامش خاصی همراه بود او بعضی مواقع آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین را هفت هشت بار با گریه تکرار می کرد . آخرین بار که به خانه ما آمد  سخنانش بوی عاشق واقعی را می داد . او گفت : وقتی اذان صبح می شود پس از اینکه وضو گرفتی به طرف قبله بایست و بگو ای خدا این دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا آن را برندار . وقتی دلیل این کار را پرسیدم گفت اگر دست خدا روی سرمان باشد شیطان هرگز نمی تواند ما رافریب دهد .

در سالهای 60 – 61 بنزین به صورت کوپنی توزیع می شد . شهید بابایی بیشترین سهم  را به خلبانان شکاری که فعالانه در جنگ شرکت داشتند اختصاص داد . یکبار که پدرم خانم شهید بابایی می خواست همسر و فرزندان او را به قزوین ببرد . متصدی توزیع کوپن بدون اجازه از شهید بابایی یک کوپن به ایشان می دهد . وقتی شهید بابایی متوجه می شود به شدت با او برخورده کرده و او را توجیح می کند که چرا بدون اجازه اش اینکار را انجام داده است . همچنین به او می گوید برادر جان مگر همسر و فرزندان من با بقیه فرق می کنند خوب با اتوبوس بروند چه کسی واجب کرده که حتما باید با ماشین سواری بروند ؟ اگر شما می بینید که ما به آقایان خلبان کوپن می دهیم مساله اش فرق میکند به دستور شهید بابایی مسئول توزیع کوپن رفته و ان کوپن ها اهدائی را پس میگیرد .

و سر انجام دلاور مرد بزرگ عباس بابایی در روز جمعه 15 مرداد سال 66 همزمان با عید قربان و در هنگام اذان ظهر در حین عملیات برون مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید و مزد سالها زحمات و مجاهدتهای خود را دریافت نمود . متن ذیل وصیتنامه این شهید بزرگوار است که در 22/4/61 نوشته شده است :

بسم الله الرحمن الرحیم

اناالله و انا الیه راجعون

به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم تا وصیتنامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله خلاصه می کنم . خدایا ! مرگ مرا و فرزندا و همسرم راشهادت قرار بده . خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم . خدایا ! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست . پدر و مادر عزیزم ما خیلی به انقلاب بدهکاریم .


:: برچسب‌ها: شهید بابایی وصیت نامه شهدا وصیت نامه امام رحمت الله علیه
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.